حریمان

دل نوشته ها

حریمان

دل نوشته ها

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

فاش گویم روزگارم روزگار بچه گی است...روزگار عاشقی و روزگار بندگی است
ناجوانمردی نکردم، هرچه کردم لیک زود...ناجوانمردی چشیدم؛ دیدم آخر هیچ بود
برهمه شعر و غزل؛مثنی؛رباعی؛خمسه ایی ... تاتوانی، همدمی؛هم کاسه ایی؛هم دسته ایی
تا توان داری به هر جا می روی عاشق برو... عاشقی درمان درد هر چه بی درمان تو
کوکب عاشق نه بر روی زمین باشد ببین ... آسمانی می کند این گوهر و لاغیر از این
آسمان ِعاشقی، مانند او بی منتهاست ... هر که از فرجام عاشق دم زده، پر مدعاست
آخر او قیمت ندارد؛ پاره جان پر قیمت است... مزد او ایزد سپرده، هر چه دارد رحمت است
  • علی ترابی

من همه افتاده حالم، حالم اصلا خوب نیست
          در کنار یار خواهم مانم و مطلوب نیست
یار من افتاده می خواهد؟ چه کارش آیدم
          در همه حال و مناقب ترکه های چوب نیست
در کلاس درس او حاضر بدم، غایب شدم
          غیبت بی علت من عاقبت محسوب نیست
رکعتی از عشق بر جانم بخواندم،لیک دوست
          داند این دولّا شدن بر کار ما محجوب نیست 
ذکر تسبیحم شده العفو و العفو ای خدا
          توبه بر لب می کنم لیکن دلم منصوب نیست
راه خود را می روم اما نمی دانم کجا
          راه ها بر من نشانی از دل محبوب نیست
گویم اینک از تو و عشق و صفای دل ولی
          دل به دریا می زنم ؛ این دل دگر مقلوب نیست
هر چه بود از وادی قرب تو بر ما می نمود
          گشتم اما کوچه گردی، بر من آخر خوب نیست
دوش از بهر تو بر من گل و میخانه بسوخت 
          کار ما در جا کسادی گشت و دل سرکوب نیست 

  • علی ترابی

من با پریشان حالی ات، حالم پریشان می شود
عمریست با غم های تو، غم ها فراوان می شود
دل را به روی مــــــاه تو دادم، دلم خون می شود 
در مرکز ثقل نگـــاهت ، گاه مجنـــــــون می شود...
  • علی ترابی

گل به سرخی چون گراییدن گرفت
در کنارش خار روییدن گرفت
با محبت می کنی بویش بدان
بر محبت گشت خوش بوی جهان
آفرید او را به برگ ناز و نی
کود مهرش را کجا دیدی تو نی
یار من ای مهربان همکار من
گل شدی بر لطف ایزد چون ختن
او کجا بر باد و باران شکوه کرد؟
بر همه سختی جانان خنده کرد
از زمین سخت و سنگی شد برون
در کنار آفتابش رنگ خون
گــَه شدی از تشنگی ها چون هلاک
گه به بی آبی بیافتادی به خاک
روز و شب بر این امیدش چون شدی
عاقبت گل بر سرش هامون شدی
این که بینی نی گل است ای یار من
او نشان دارد ز دادارِ سمن
گل به تنهایی خودش یک عالم است
عالمی اندر کنارش خادم است
عمر گل کوتاه باشد ای جوان
مهربان این گوهرت سرمایه دان
چون به سرمایه همی اندوختی
عاقبت اندوخته خود سوختی
من یکی کوچک برادر بر تو لیک
حرف دل گفتم، نخوانش امر و لیک
داستان بر ما به سان گل شدی
چون جوانی در نیابی مُل (خُل) شدی
  • علی ترابی

سربه سامان تو دارم، ای سر و سامان ما
          حاجتی جز تو ندارم، ای همه درمان ما
بر من حاجت روا آندم که حاجت روی داد
          هست واجب شکر ایزد، برزبان و جان ما
روح افزا شد نسیم دلنواز کوی تو
          چهره غم را زدود و شادمان دوران ما
مدح روی تو همه شعر و فسانه بیش نیست
          گرنبینم روی تو، شیطان شده مهمان ما
گه به چشم ظاهر و گاهی به چشم دل تورا
          سیر دیدن می توان کرد و مزید ایمان ما
خوب رویم راه و رسم خوبی از من کم مکن
          من همی در غربت و قربت مراد خان ما

  • علی ترابی

سرمایه زکف می رود اینک دریاب
ثانیه به ثانیه، به هر روزم خواب
آخر چه زمان زخواب بیدار شوم
بعد از چه گذر گهی، هشیار شوم
گر بعد طلوع صبح باشد؛ افسوس
از روی تو شرمنده و بطلان محسوس 
  • علی ترابی

اکسیر عشقی سازم، اینک از برای توست
          مهر و صفا و قلب پاکی در سرای توست
تو خود نیاز بر هیچ فرمولی نخواهی داشت
          فرمول این اکسیر جایش در هوای توست
بین هر کسی بی عشق زییَد لا جرم مردست
          این مدعیان راببین، آخر چه جای توست
فرهاد و شیرین زنده اند و در کنار ما
          مجنون ِلیلی عاقبت جانش سزای توست
گمگشته باشد عشق جایش در میان ما
          گر هم نوایی باشد، این نای و نوای توست
با هر کسی خواهد که داند عشق و اکسیرش
          گو عشق پاک ذات او، راه رهای توست 

  • علی ترابی

کوته نوشته بودم؛ کوتاه تر نمودم ... هر جاکه بود بویت، زنگار دل زدودم
کوته نوشته هایم چنگی به دل نمی زد ... زیرا که چنگ اصلی،از یاد برده بودم
هر کوی و کوچه رفتم، هر سوی رونمودم... گشتم ولی من او را،باز ارچه گم نمودم
او می گذشت و من هم، از اوی می گذشتم ... در کوچه باغ قربت؛بوی تو دود ِعودم
من عاشق تو هستم، جانا تورا پرستم ... از من گذر که عمری، سردی شده وجودم
دست محبت تو، زد ضربتی به دوشم ... در خواب بودم انگار، گویا که من نبودم
گر عمر من به سر شد، اما ندیدم او را ... در عاقبت مثال ِ، صالح شد و ثمودم
من خاک تربتت را، در گوشه نمازم ... جا می دهم که باقی، خالی شده زسودم
  • علی ترابی

محجور ز دیدار رخت گشتم و یارا
مسحور ز انفاس قدیمت شده مارا
محبوب زکار من دیوانه خزان شد
مشغول به کاری چو نمایی دل و دارا
مطلوبِ دلم از سر و دیوان چو رهانی
مقتول نگاهت شده ام، صُنع ِ دل آرا
  • علی ترابی

من به یاد غم آرام تو نآرام شدم
        پای در کوی تو ننهاده که بردام شدم
ای خوشا مطلع شعری که سرآغاز دهی
        بال بر اوج جهان گیری و پرواز دهی
ور نه هر شعر و فسانه که به یادم افتد
        دست در عاقبت کار که زارم افتد
دل به دلداری لطف تو همه خوش داریم
        غم جگر سوزد و اشکی به طراوش داریم
گر بیایی و ببینی و نباشم به جهان
        چون تو باشی بجهانی، همه جانم به جهان
تو جهانی! به فدایت همه روح و همه جان
        بگذر، از سخن ِیاوه و بی جا و مکان

  • علی ترابی