دل تنگ شدگانیم! گر همرهی با ما بیا...
- ۰ نظر
- ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۱:۴۳
ای که چشمانت سپهر آسمان
گیسوانت آبشاری در نهان
قلب پاکت چون زلال آب ناب
سیرت تو آسمانی بی سحاب
دل گرفتار نگاهی آتشین
عاشقت گشته علی! ای نصف دین
گر تو در پاسخ نگویی مر جواب
طاهره جان عشق تو را نیست تاب
تاب من را طاق آمد ای عزیز
جان به قربانت دگر جانم مریز
آخر این عمر گران را نیست بار
چون دگر با من نداری هیچ کار
باشد اتمام نفس هایم کنون
چون جوابم را ندادی مهربون!
واقعا بعد از قصیده های من !!!
با تو من را نیست حتی یک سخن!؟
این بدان معنی بدانی ای گلم
عشق تو جانی دوباره بردلم!
سخت است دوری ات ای مهربان بانو
در یاب که هستی آرام جان بانو
دلا باید که زندگی نکنی
زقبل آنکه بندگی نکنی
دلا تو جای هر کسی نبدی
مثل به جای اطلسی نبدی
صفای تو بغیر آدمی است
رضای آدمیان دَم دَمی است
تو را یکی بیافرید، زنهار
یکی دگر بجای او مگذار
که جایگه برای او باشی
سزد تو راسزای او باشی
بیا و در بروی او بگشا
ز هر که غیر او نما حاشا
مستیم زباده ی صفات از جامی
هستیم نشانه ی جهان از جانی
عمریست بدون خرده و خاک و پلشت
رستیم ز هرچه بند اهریمانی
چشم را با عطش عشق تو آرامش نیست
اشک ها بی نمک ذکر تو در ریزش نیست
بگذر از اینهمه هجران،که سَر ِ کاهش نیست
آسمان جای وصال تو و جانان من است
کار ما جمله تمناست،دگر خواهش نیست
اینهمه چشم و همه اشک و نگاه نگران
آخر ِ عمر ِ فقیرانه ی ما بخشش نیست
چون همه عمر به دنبال تو گشتم جانا
عاقبت دیده گشودم که مرا بینش نیست
تو که هر لحظه کنار دل ِبی من بودی
آخر این دل بجز از عشق تو گنجایش نیست
حرف من اول و آخر ز نوای دل خواست
زین طریقت ره ما محمل آسایش نیست
طاعات قبول
تربت
ز تن ها چون یکی تنها بیاید
بصبح عاشقان مولا بیاید
برون آیید ز پرده های غیبت
بر این خسته دلان ماوا بیاید
الیس الصبح، آقای دوعالم
که روح و جان، بر این صحرا بیاید
شبیه زال، زاریم و بعیدیم
که بر ایتام، گو عنقا بیاید
سپاه سیصدو اندی مهیاست؟
ندانم! وعده، بی پروا بیاید
بوعده در زبور و کاش و ای کاش
اباصالح(عج) زمان ما بیاید
جهان و جان همه سرگشته گشتند
جهان را جان، همه سروا* بیاید
گواهان را گواهی ده که ماهم
چو بیتابیم، خوش آوا بیاید
دعای هر شبانه روز دنیاست
غیاث ظهر عاشورا بیاید
سیاهی پر شده دامان عالم
صبای من، بگو آقا بیاید
* سروا: شعر
بیا و نقطه ی پایان بر این بطالت باش
بیا به محضر جانان ما ضمانت باش
کتاب درد من و دفتر ضیافت تو
بیا و مرهم این درد بی نهایت باش ...
یکسال دگرعمر گرانبار، گران رفت
بی علت و بی وفقه و بی بار ِگران رفت
تا وقفه ی بازی به هدر داد زمان را
بی وقفه نبازی تو تمامی امان را
یکبار دگر گوش به ناقوس اجل دار
این وعده تحویل زسالی به محل دار
باشد ز برای تو همه خوبی و شادی
روزی که گنه کار نباشی، به مرادی
هر روز بدان وعده تحویل دگر سال
عید است گر آید بسر آن روز بدین حال
با آرزوی سالی پر از حس حضور خدا